ستم دیده. (آنندراج). مظلوم. (ناظم الاطباء). کسی که بحق او تجاوز شده است:... عالمان را پرسیدند که چه چیز است که پادشاهی دایم دارد و آن را زوال نیاید؟ گفتند عدل کردن و داد دادن ستم رسیده. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). نگاه از آن نکند در ستم رسیده نخست که تا ز حشمت او در نماند از گفتار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 278). ستم رسیده تر از تو ندید کس دگری که در تنت دو ستمکار مستقر دارد. ناصرخسرو. مردی بر پای خاست و گفت یا امیرالمؤمنین ستم رسیده ام از عماره بن حمزه. (نصیحهالملوک). تنها نه من ستم رسیده کو دیده که صد چنین ندیده. نظامی. مجنون ستم رسیده را خواند تا دل دهدش کزو دلش ماند. نظامی. رعیت مظلوم خراب شده و ستم رسیده چه سود دارد. (مجالس سعدی). نسیم لطف دلفروزش نضارت بخش ریاض امید ستم رسیدگان. (حبیب السیر ج 3 ص 322)
ستم دیده. (آنندراج). مظلوم. (ناظم الاطباء). کسی که بحق او تجاوز شده است:... عالمان را پرسیدند که چه چیز است که پادشاهی دایم دارد و آن را زوال نیاید؟ گفتند عدل کردن و داد دادن ستم رسیده. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی). نگاه از آن نکند در ستم رسیده نخست که تا ز حشمت او در نماند از گفتار. ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 278). ستم رسیده تر از تو ندید کس دگری که در تنت دو ستمکار مستقر دارد. ناصرخسرو. مردی بر پای خاست و گفت یا امیرالمؤمنین ستم رسیده ام از عماره بن حمزه. (نصیحهالملوک). تنها نه من ستم رسیده کو دیده که صد چنین ندیده. نظامی. مجنون ستم رسیده را خواند تا دل دهدش کزو دلش ماند. نظامی. رعیت مظلوم خراب شده و ستم رسیده چه سود دارد. (مجالس سعدی). نسیم لطف دلفروزش نضارت بخش ریاض امید ستم رسیدگان. (حبیب السیر ج 3 ص 322)
نیم رس. نیم پخته. نیم خام: امرود نیم رسیده سخت باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، نورسیده. نوخاسته. نوجوان. رجوع به رسیده به معنی بالغ شود: باش که این پادشه هنوز جوان است نیم رسیده یکی هزبردمان است. منوچهری
نیم رس. نیم پخته. نیم خام: امرود نیم رسیده سخت باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، نورسیده. نوخاسته. نوجوان. رجوع به رسیده به معنی بالغ شود: باش که این پادشه هنوز جوان است نیم رسیده یکی هزبردمان است. منوچهری
خسته گشته. زخمی شده. زخم یافته. مجروح. مصدوم. ضربت دیده: دست زخم رسیده بشمشیر یازید و طغانرا زخمی عظیم زد و خواست تا دیگر بار زخمی زند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 18) ، آسیب دیده. زیان رسیده: از معرکۀ چنین خرانی شد زخم رسیده گلستانی. نظامی. رجوع به زخم رسیدن شود
خسته گشته. زخمی شده. زخم یافته. مجروح. مصدوم. ضربت دیده: دست زخم رسیده بشمشیر یازید و طغانرا زخمی عظیم زد و خواست تا دیگر بار زخمی زند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 18) ، آسیب دیده. زیان رسیده: از معرکۀ چنین خرانی شد زخم رسیده گلستانی. نظامی. رجوع به زخم رسیدن شود