جدول جو
جدول جو

معنی غم رسیده - جستجوی لغت در جدول جو

غم رسیده
(دَ / دِ)
آنکه بدو غم رسد. غم زده. غمناک:
هر یک چو غریب غم رسیده
از راه زمان ستم کشیده.
نظامی.
چاره ای کن که غم رسیده کسم
تا یک امشب به کام دل برسم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
غم رسیده
آنکه غمگین است غمزده غمناک
تصویری از غم رسیده
تصویر غم رسیده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غم دیده
تصویر غم دیده
کسی که غم و اندوهی به او رسیده، ماتم زده، غمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم رسیده
تصویر چشم رسیده
کسی که آسیب چشم بد به او رسیده، چشم زخم خورده، چشم زخم دیده
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِرَ / رِ دَ / دِ)
کسی که چشم زخم به او رسیده باشد. (ناظم الاطباء). چشم زخم خورده. چشم زخم دیده. چشم بدرسیده. رجوع به چشم رسیدگی و چشم رسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
ستم دیده. (آنندراج). مظلوم. (ناظم الاطباء). کسی که بحق او تجاوز شده است:... عالمان را پرسیدند که چه چیز است که پادشاهی دایم دارد و آن را زوال نیاید؟ گفتند عدل کردن و داد دادن ستم رسیده. (تاریخ طبری ترجمه بلعمی).
نگاه از آن نکند در ستم رسیده نخست
که تا ز حشمت او در نماند از گفتار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 278).
ستم رسیده تر از تو ندید کس دگری
که در تنت دو ستمکار مستقر دارد.
ناصرخسرو.
مردی بر پای خاست و گفت یا امیرالمؤمنین ستم رسیده ام از عماره بن حمزه. (نصیحهالملوک).
تنها نه من ستم رسیده
کو دیده که صد چنین ندیده.
نظامی.
مجنون ستم رسیده را خواند
تا دل دهدش کزو دلش ماند.
نظامی.
رعیت مظلوم خراب شده و ستم رسیده چه سود دارد. (مجالس سعدی). نسیم لطف دلفروزش نضارت بخش ریاض امید ستم رسیدگان. (حبیب السیر ج 3 ص 322)
لغت نامه دهخدا
(عِ زَ)
نیم رس. نیم پخته. نیم خام: امرود نیم رسیده سخت باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، نورسیده. نوخاسته. نوجوان. رجوع به رسیده به معنی بالغ شود:
باش که این پادشه هنوز جوان است
نیم رسیده یکی هزبردمان است.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
بالغ. بزاد برآمده. رجوع به بالغ شود
لغت نامه دهخدا
(غَ فَ دَ /دِ)
ناتوان شده از غم و غصه. (ناظم الاطباء). آنکه غم او را بفرساید. غمزده. غمکش:
گرچه غم فرسودۀ دوران بدم
مرگ عزالدین مرا فرسود و بس.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
خسته گشته. زخمی شده. زخم یافته. مجروح. مصدوم. ضربت دیده: دست زخم رسیده بشمشیر یازید و طغانرا زخمی عظیم زد و خواست تا دیگر بار زخمی زند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 18) ، آسیب دیده. زیان رسیده:
از معرکۀ چنین خرانی
شد زخم رسیده گلستانی.
نظامی.
رجوع به زخم رسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ رَ / رِ دَ / دِ)
آماس و دملی که پخته شده و نزدیک آن باشدکه سر باز کند و پلیدی از آن بیرون رود. زخم نزدیک به التیام. رجوع به ’رسیدن زخم’ در ذیل ’زخم’ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ رَ / رِ دَ / دِ)
آنکه بدو الم رسد. الم دیده. رنجدیده. الم زده. رجوع به الم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وا رسیده
تصویر وا رسیده
مجددا رسیده، رسیده واصل، سرکشی شده تفتیش شده، دریافته مدرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم فرسوده
تصویر غم فرسوده
ناتوان شده از اندوه و غصه غمزده غمکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم گزیده
تصویر غم گزیده
آنکه غم و اندوه را برای خویش انتخاب کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم رسیده
تصویر چشم رسیده
کسی که چشم زخم باو رسیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخم رسیده
تصویر زخم رسیده
زخمی شده، زخم یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم دیده
تصویر غم دیده
ماتم زده، غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم رسیده
تصویر چشم رسیده
((~. رَ دِ))
کسی که چشم زخم به او رسیده
فرهنگ فارسی معین